۶ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

جمعه, ۲۰ مهر ۱۳۹۷، ۱۲:۲۸ ب.ظ رسول بهشتی
جان فرسایی

جان فرسایی

تکبر چگونه تنها بر قامت معشوق دوخته و زیبنده بود ؟! چیست آنکه جان عاشق را شیفته و شیدای این تکبر می کرد ؟! جان فرسایی عاشق به چه سان صورت می گیرد ؟! 

رشته های شعله ور جامه ی تکبر معشوق ، عالم را در هاله ای از اعجاب و تحیر پوشانده بود و در جان عاشق آشوبی از جهالت و حیرانی بر پا کرده بود . این جامه صورت از جنبندگان و جامدات ربوده بود  و روحشان را  عریان کرده و آنی بود که عاشق را نیز به سان تکرار مداوم آن ها در باتلاق سکون بیفکند . سکون سرد مرداب از نبود آبشار آب و آفتاب بود . آیا معشوق نیز نگران بود ؟! یا آنکه چون آیینه ، طبع بی تکلف طبیعت وحشی را می نمود ؟!

خلوصِ طبع وحشی و عریان طبیعت ، بی تکلف به قیود و دانسته ها ، گاه به سبکیِ نسیمی خنک و گاه به سنگینی بادِ داغ نفس گیرِ صحرایی سوزان ، از تحیر مولودی ساخته بود و معلمش گشته بود و او را مشق درندگی و وحشی گری می کرد . مولود نوپای وحشی قامت راست کرد و به جدال پرداخت و تا سرحدات خلوصِ ضعف ، نقاب از رخ موجودات و جامدات برداشت . خلوص ضعف رنگ منیت ها و الزامات زندگی را از طبیعت برمی داشت و جان را زان سبب که هنوز از چشمان خویشتنِ عاشق می نگریست ، به بُعد می افکند . دوری از او که همه بود و من تنها . بی التفاتی معشوق بیش از پیش عاشق را ملول تر و بی پروا تر می کرد و جانش را می فرسود . آفتاب سوزان صحرا و نسیم خنک صبحگاهی ، آن سبکی و سنگینی ، تنها جان عاشق را می فرسود . آفتاب کوه ها را نمی فرسود ، جان عاشق را می فرسود گویی آفتاب ، بر کوه ، این زمخت سر به فلک کشیده پر هیبت و شکوه ، سروری میکرد و کوه را یارای دفاع نبود .

عاشق جان می فرسود از تکبر معشوق و خود را مدام به بعدی افزون ، گرفتار می کرد تا که امید در پس این فرغتِ مدام ، زنده تر گردد و بغض را از تکبر معشوق سنگین تر کند  . ظرف سرخوشی عاشق از این غربتِ بغض آفرین را خویشتنش ، اندازه بود . هر چه خویشتن عاشق بزرگتر سرخوشی او نیز عظیم تر . سرخوشیِ بیمار گونه ، به جان تکبر معشوق می افتاد و جان را کمتر می فرسود و صبر را می کاست . سرخوشیِ عاشق نعره های از قعرِ وجود او را خفه می ساخت و او را بی مایه و سبک و غیر ضروری می گرداند . آری ، عمل صالح برای این عاشقِ فرسوده ی خسران دیده ، به سبکی صلح نیست و به سنگینی صبر است و غربتِ در پسِ درندگی .


دلبر که جان فرسود از او کام دلم نگشود از او

نومید نتوان بود از  او باشد که دلداری کند

۲۰ مهر ۹۷ ، ۱۲:۲۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رسول بهشتی
جمعه, ۱۳ مهر ۱۳۹۷، ۰۶:۲۰ ب.ظ رسول بهشتی
وکالت جعلی

وکالت جعلی

این غریبِ آشنا با هر حرکتی از دوست چنان به قرب و بعد دچار می گردد که گویی گاهی جان از بدن وامی رهاند و گاهی مشعوف و دل بسته به اکتشافی نو در کیفیت توجهات می گردد و طرحی نو درمی اندازد و البته که گاهی خون دل می خورد و لب وا نمی کند از جفای ناباد ناصبا.

اینک در پس این صفحه مات چه می گذرد که دمادم سوزش بینی و سیل اشکِ بی اختیار را حاصل است ؟! چیست این اکتشافاتِ تسبیح گوی که عالم برمدار آن می گردد ؟! نهایت و حد یقف این صفات را کجاست و در اختیار کیست ؟! بی اختیاری آنکه برش عقد خوانی نشانه چیست ؟!

دنیا را عقد خواندیم  تا برمان عقد خواندند . دنیا را وکیل گشتیم تا برمان وکیل گشتند .

 در لوای پرچم جهالت و کم التفاتی و غرور و خودبینی روزها گذشت و در پرتو نگاه دوست ، ضعف رخ نشان داد و هر تمنایی را وکالت می کرد . روزها و شب ها خود بودیم و برای خود می خواستیم  تا اینکه ضعف خواست و ما سراسر در ستایشش تمنا شدیم .

ضعف ، بی اختیاریِ در مقابل دوست را وکیل بود و کار دوست جفا . چون تیغی به قصد قلب و دل که نفس را بریده و حبس می نماید . برای او به سبکی خیرخواهی و نسیمی سحری بود و برای ما به سنگینیِ مصلحت و ضربت محراب مسجد کوفه ... . ضعف گاهی طنازی نیز می کند . اینک ردای وکالت را به قامت دوست پوشانده و او را وکیل گردانده تا وکالت عقدی را به جانب ما بر عهده گیرد(از سر خیرخواهی!!!). هر چند که برای نگاه و التفات یار سرها ریخته و جان ها تسلیم گشته اما حساب کار هنرمندی ضعف را چه کسی داند که سرها را بیفکند و جان ها را بگیرد . ضعفِ ما خیرخواهی او را نیز ذبح خواهد کرد . این بی اختیاریِ ما عاقبت در پشت نگاه بی التفات ما از عقدش ، سبکی خیرخواهی اش را ذبح و هم دردی را دری برای ورود و سیطره ضعف بر وجودش خواهد کرد .

۱۳ مهر ۹۷ ، ۱۸:۲۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رسول بهشتی
جمعه, ۶ مهر ۱۳۹۷، ۰۹:۴۸ ب.ظ رسول بهشتی
سنگینیِ سبکی

سنگینیِ سبکی

حالیا  این سنگینی آنچه که در روزگار بدان الزام داریم با سبکی آنچه که در کتمان همه این سنگینی ها در وا نهادن همه الزامات چون مغناطیسی رهایی بخش ، خویشتن را بدان فرا می خواند ما را دچار اضطراب گردانده است.

آنجا که "توانستن" به ظاهر این الزامات ماسیده ست و محالات را برای دست یافتن به نهایت این الزامات دچار پدیده های علمی می کند و این "توانستن" را تزیین می بخشد. اما کیست که آنسوی توانستن را مصادف با سنگین شدن آن سبکی رهایی بخش به سان تقدیری محتوم و دست نایافتنی حسرت بار نبیند؟! آری این توانستن ها اگر  با عجز و ضعف همراه نشوند و آن سبکی را در مقابل همه توانستن ها ، سنگین و بزرگ و شوق انگیز نشمارد ، آنی تمام همه سبکی های ناشناخته در پس همه الزامات را در موسم توانایی به غمی دردناک و هجرانی ابدی مبدل می نماید. پس کوچک شمار این توانستن ها را . لختی به من بیندیش و الزامات را وا نه و نتوانستن را به استعداد و امکانات فقر ، رنگ بی نیازی و قدرت بزن.

۰۶ مهر ۹۷ ، ۲۱:۴۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رسول بهشتی
سه شنبه, ۳ مهر ۱۳۹۷، ۱۲:۰۷ ب.ظ رسول بهشتی
ضعف و قدرت

ضعف و قدرت

در اوج ضعف بودم که 
رخش را به دیده ام آورد.
قوت یافتم و رُخَش را از یاد براندم
جدال تکبر بود آخِر.
این بار 
به خوابم آوردش.
لغزیدم 
و ناگهان ضعیف گشتم
و در همه حال به یادش بودم.
و عذابی بس بود ، در اوج ضعف .
پشت دستم را داغ کردم
که تا خالص و قوی نشدم 
عاشق نشوم.
که مبادا ، باز 
برانَدَش ز من
و من 
باز هم
چندین سال
در ضعف و قوت 
در رفت و آمد باشم .
و باز 
اگر ضعیف گشتم
و خواندمش
بلایی بدتر از فراغ
به جانم بیندازد.
بلای فراموشی
از برای آنکه
باز
در ضعف 
خواندمش
و سپس
چیزی برای عرضه 
نداشته باشد ، هیچ شوق انگیزی .
ولی هیهات که جفای فراموشی بر من
از او 
نشاید .
ولی امروز
در ضعف
میرانمش ز خود 
انگار که او نیز
همچون خودم 
ضعیف گشته است .
جفا را خود میکنم.
دست خدا شده ام.
انگار 
که خود خدای خود شدست.

۰۳ مهر ۹۷ ، ۱۲:۰۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رسول بهشتی
سه شنبه, ۳ مهر ۱۳۹۷، ۱۱:۵۳ ق.ظ رسول بهشتی
طلب

طلب

یک باره تمام آنچه که بدان مفتخر بودیم را از دست رفته دیدیم و نفس سرد تمام وجود را منجمد کرد و از خونی که به صورت جهیده بود عرق سرد بر جبین نشاند. حالتی مستولی گردید که تمام نداشته ­ها را در وجود پدیدار کرد و طلب را معنا بخشیدی! وجود سراسر طلب گردید و هر چه که راه پیموده ­شد بیش ­ازپیش رنگ طلب بر قامت صفات و واژه ­ها پدیدار گشت و زان پس در این نمایشگاه هر حرکتی در پی صفتی بود که درد ضعف و نداشتن را در وجود بیشتر می­ نمایاند. هر زیبایی و زشتی ، مدام خراشی بر وجود می­ انداخت و درد را افزون می­ کرد . چشمان طاهره معصومه شهر و فاحشه بدنام ، حکایت از واحدی می­ کرد که در پس آن­ها تشویشی برای وجود سکنی بخشی نمایان بود. هر چه ضعیف تر ، طلب قوی تر و امان از تکبر .


با توخواهم گفت که تکبر چگونه تنها به قامت وجود سکنی بخش آراسته ­ست و درد می­ افزاید نقطه


۰۳ مهر ۹۷ ، ۱۱:۵۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رسول بهشتی

عریانی

 اینجا حجابی نیست که آدمی در سترش  حفاظت شود ، پس چه تفاوت که من حجاب بردارم یا که دوست؟!
حجاب گفتار یا  که شنیدار؟! 
من بی پرده سخن بگویم یا که تو بی پروا استماع؟!
کالبد عریان در چشم عریانست.

حال با تو خواهم گفت ؛ زین پس و همین جا 
پس از چند سال 
۰۳ مهر ۹۷ ، ۰۰:۳۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رسول بهشتی